تنگ
نه، خواهش میکنم، الان خیلی زوده برای بیست و سه ساله بودن من دلم روزای نوزده سالگیمو میخواد هرچند غمگین و هرچند افسرده، خودمو بهم پس بدین، من با این مدل جدید غریبهام، دلم موهای کوتاهمو میخواد زیبایی نمیخوام دوست پسر نمیخوام، آبرسان مرطوبکننده دور چشم روشن کننده هایلایتر رژگونه و هزار جور کوفت و زهرمار نمیخوام، میخوام ترمک باشم تو دانشگاه سوتی بدم، زرنگ باشم، دلم میخواد شبای زمستون خسته و کوفته با پنج شیش کیلو بار از کارگر تا خونمونو پیاده راه برم تا برسم، دلم میخواد اولین بارم باشه که your name رو با قهوه و های بای تماشا میکنم، دلم اتاق زیر شیرونیمو میخواد، من دلم خودمو میخواد خود سادمو، بدون اینستاگرام، با یه تلگرام ساده که با بچههای ورودیمون توش چرت و پرت بگیم و بخندیم و دعوا کنیم و کارامونو هماهنگ کنیم، دلم برای سرویسهای دانشگاهمون که همیشه تا خرخره پر از بچهها بود تنگ شده، دنیای آدم بزرگا بده زشته کثیفه، دنیای آدم بزرگا خیلی برق میزنه، رنگی رنگی نیست، آدم بزرگا مسخرن،
من دلم برای شبایی که با دستای سیاه آش و لاش از کارگاه چاپ برمیگشتم تنگ شده، دلم برای درخت خشکیده دانشگاهمون تنگگگگگگگگ شده.
- ۹۹/۰۴/۲۹