andromeda

Floating in space

andromeda

Floating in space

۲۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

همیشه همینطوریم دلم میخواد لاک بزنم اما به خاطر نماز نمیتونم، لاک پوستی خوشرنگ یا حداقل مشکی یا آبی یا سفید ساده هم که پیدا نمیشهه... بعضی موقعا که لاک میزنم و بعدش احساس میکنم هوا به پوستم نمیرسه کلافه میشم لاکارو پاک میکنم بعد جوگیر میشم و میگم رنگ ناخونای خودم از هزارتا رنگ لاک دیگه سره اما خب گاهی دلم تنوع میخواد دیگه مخصوصا وقتی یه کسی رو میبینم که لاکاش خیلی قشنگه.

  • ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۰
  • mary maryiaie

پیکان جوانان

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۲۷ ب.ظ

دیروز منشی استادم زنگ نزد و همینطور امروز، فردا خودم بهش زنگ میزنم امروز باید زنگ میزدم ولی تنبلی کردم.

دیشب رویا زنگ زد گفت بریم بیرون؟ منم گفتم اوکی بریم، پیکان مامانمو گرفتم و د برو که رفتیم ساعت نه و بیست دقیقه تا یازده بیرون بودیم تو مرکز خرید و هایپر بعد رفتیم کافه برج هیجان بازی کردیم کیک بستنی و سیب پنیر سفارش دادیم ولی بعدش به غلط کردن افتادیم چون جا نداشتیم بخوریم، قرار گذاشتیم ایندفه یه چیز بیشتر سفارش ندیم.

+: بعد از سه چهار روز رویا از اون شب مریض شده. منم اعصاب ندارم.

  • ۱۷ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۲۷
  • mary maryiaie

امروز +

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۶ ب.ظ

به هدر دادن وقت علاقه ی معتادی دارم و به درسم علاقه عقلانی.

من میرم و یه دوری میزنم و برمیگردم، اهان راستی پوستم از استرس افتاده و شل شده، دیگه رررردد دادم من

دیروز که داشتم از بچه‌ها عکاسی میکردم یه پسر بچه‌ای با گاریش داشت رد میشد از اونجایی که من خجالتی‌ام به مامانم گفتم بره بهش بگه که بذاره ازش عکس بگیرم و رفتم گرفتم اینه:

جالبی این عکس اون پرچم ایرانه، آدم نمیدونه چه واکنشی باید نشون بده به این حرکت، میخواستم حرف بزنم ولی تصویر کاملاً گویاست. در ضمن این پسر بین یازده تا سیزده سال سن داره، که کوچیکتر از این سن هم هستن بچه هایی که اینجوری کار میکنن، وارد مقوله دخترا نمیشم چون جهان دیگه‌ایه برای خودش.

 

+:منتظرم منشی استادم زنگ بزنه بهم و تایم مشاورم رو بهم بگه اما دارم دعا دعا میکنم که زنگ نزنه امروزی رو، یعنی به چیز خوردن افتادم از استرس از دیشب تا حالا تقصیر خود عوضیمه دیگه اگه مینشسم عین بچه‌ی آدم از شنبه روزی دوتا کار تموم میکردم الان داشتم خوش میگذروندم. چرا من انقدر بی عرضه‌ام؟ به خداوندی خدا ایندفه خودمو شکنجه میدم اگه برنامه ریزی نکنم و مو به مو بهش عمل نکنم، ظهرا ساعت دو تا چهار میرم کل شهرو پیاده میگردم وای خدایا منو بردار ببر. اه حالم داره از خودم بهم میخوره دیگه دختره گنده شدم نمیتونم خودمو جمع کنم واسه خوبی خودم، همسنام و هم دبیرستانیام الان حداقل یه دونه بچه دارن از خداشونه برمیگشتن به قبل به خودشون بیشتر کمک میکردن اونوقت من دارم خودمو هدر میدم هم خودمو هم منابع مامان بابامو. خیلی بچه بدی ام من.

+: از لحاظ روحی به یه پارتی یا عروسی ای چیزی نیاز مبرم دارم از موقعی که راهنمایی بودم و عروسی داییم بود دیگه عروسی نرفتم تیپ خفنی نزدم و... خیلی خسته کننده و اذیت کننده شده زندگیم از یه طرف پایان نامم عین بهترین پنیر پیتزای دنیا کش میاد ....

+: خداکنه زنگ نزنه، خداکنه زنگ نزنه، خداکنه زنگ نزنه...:(((((

  • ۱۶ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۵۶
  • mary maryiaie